عطر مادری

سلام بر ساره! دوست ِ دوست خدا

عطر مادری

سلام بر ساره! دوست ِ دوست خدا

عطر مادری

مادری، عطری دارد......

یازهرا

طبقه بندی موضوعی

داستان

پربیننده ترین مطالب

  • ۰۸ آبان ۹۳ ، ۰۲:۵۵ سلام

۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

آیا این نان شیرمال‌ها بو می‌دهد یا مغز  من بو می‌سازد؟؟

*در واقع هر حرکتی مساوی است با لو رفتن :-)

زهرا صالحی‌نیا
۱۷ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نامه

چون نطفه در رحم افتد ۴۰  روز بماند، و ۴۰ روز علقه شود، و ۴۰ روز مضغه، سپس خدا دو فرشته خلاق را بفرستد و به آنها گفته شود بیافرینید چنانکه خدا خواهد پسر یا دختر، صورتش را بسازید و مرگ و روزی و شقاوت و سعادت او را و پیمانی که خدا از او در ذر گرفته میان دو چشمش بنویسید، و چون ولادتش نزدیک شود خدا فرشته‌ای بنام زاجر فرستد و او را نهیب زند و بهراسد و پیمان را فراموش کند و به زمین افتد و از نهیب فرشته گریه کند.

مرآة العقول فی شرح خبار آل الرسول




چه راه سخت و طولانی داری عزیزکم!!!

امان از نهیب فرشته، روزی که می‌آییم و روزی که می‌رویم. 

عزیز ِدلم، پیمانت را محکم نگاه دار، آن‌سو که هستی حسین هست، اینجا فرزند حسین، امامت!


زهرا صالحی‌نیا
۱۵ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نامه
صبح که چشم باز کردم و غلت زدم، علی هم چشم‌ باز کرد و بی‌اختیار به هم لبخند زدیم، اولین صبح مامان و بابا بودن‌مان به صورت غیررسمی است، هنوز عالم و آدم خبر ندارند، راز کوچکی است بین ما(چندنفر). شوخی‌های مخصوص این روزها اختراع کرده‌ایم. 

کارهایم را به روال گذشته انجام می‌دهم و و می‌خواهم انجام دهم، انشالله.
دفترچه‌ای برداشته‌ام تا همه چیز را در ان بنویسم، وسوسم در تمام و کمال بودن در حال غلبه است!

به خانه نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم، چه‌قدر جای‌ش خالی است! :-)
زهرا صالحی‌نیا
۱۴ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نامه

کوچولوی 356‌ایی ِ من!

زهرا صالحی‌نیا
۱۴ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نامه

تمام راه‌ها، جاده‌ها، امتداد دست‌ها و نگاه‌ها به تو می‌رسد.....

*عزیزترین هدیه خدا، خوش آمدی!



قصه: 

این ماه تفاوت‌های زیادی با ماه‌های گذشته داشت، از تغییر جسمی که داشتم و این امید را در ما زنده کرد که در مسیر درمان هستم و همچنین میزان آرامش روحی که داشتم و فکرنکردم به بارداری در ماه، اما مهم‌ترین تفاوت چیز دیگری بود، یا شاید چیزهای دیگری، انگاری یکجایی در دلم می‌دانستم می‌شود، انگار دنیا، با تمام سخن‌های نگفته‌اش روبه‌رویم زبان باز کرده‌بود، ناگهان غم‌ام اوج می‌گرفت، به قله می‌رسید، قلبم تندتند می‌زند، نگاه‌ها تیزتر می‌شدند، حرف‌ها زهرآگین‌تر و من آهسته اشک می‌ریختم، نتیجه‌اش می‌شد «آه»، یک آه آرام و عمیق.

دلم می‌زد، انگار که عمق ِ دلم، عمق ِ غم‌های دلم بیشتر و بیشتر شده‌بود، بزرگ شدم، وسیع، آغوشم برای تمام دل‌های غمگین باز شد، دعا کردم، برای دیگرانی جز خودم!


*پست قبل رمزدارد، اگر خواستید تقدیم می‌کنم.




زهرا صالحی‌نیا
۱۴ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نامه
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
زهرا صالحی‌نیا
۱۴ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۰۵

خدایا

نگذار زبانم به شکایت باز شود، خودت در آغوشم بگیر؛ سردم است.....

زهرا صالحی‌نیا
۰۲ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نامه

.

می دانی عزیزکم! بالاخره انتظار یک جای ماجرا باید تمام شود!!!

می دانی! باید تمام شود!

زهرا صالحی‌نیا
۰۲ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نامه