عطر مادری

سلام بر ساره! دوست ِ دوست خدا

عطر مادری

سلام بر ساره! دوست ِ دوست خدا

عطر مادری

مادری، عطری دارد......

یازهرا

طبقه بندی موضوعی

داستان

پربیننده ترین مطالب

  • ۰۸ آبان ۹۳ ، ۰۲:۵۵ سلام

ماشین‌لباس‌شوئی و من

دوشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۳، ۰۷:۱۳ ق.ظ

شلوارهای بابا و چادر و مانتو لی‌ام را در ماشین‌لباس‌شوئی انداختم و مایع مخصوص لباس‌های مشکی را در جای مخصوص مایع ریختم، بعد نشستم به نگاه کردن چرخیدن لباس‌ها که ببینم چه‌قدر کَف می‌کند، نگاه کردنم طول کشید، مدام چشم‌ام می‌چرخید، انگار ناگهان جذاب‌ترین صحنه عالم را می‌دیدم، به چشم‌ام آمدی عزیزکم!

دو دست ِ کوچکت را گذاشته‌بودی روی در ِ ماشین‌لباس‌شوئی، وقتی چرخیدن لباس‌ها شروع می‌شد، از هیجان، کمر صاف می‌کردی و ناگهان دست می‌کوبیدی روی شیشه، من ایستاده‌بودم جلوی سینک، ظرف‌ها را می‌شستم و نگاه‌ات می‌کردم، دلم برای‌ات قنج می‌رفت و می‌خواستم بلندت کنم و به خودم بفشارم‌ات تا باور کنم واقعی هستی!


میوه‌ی دلم، عزیز ِ کوچکم، نیامدی و دلتنگتم.


۹۳/۱۰/۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا صالحی‌نیا

نامه‌ها  (۰)

هیچ نامه‌ای نرسیده

پست نامه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی