سلام بر ساره! دوست ِ دوست خدا
تمام راهها، جادهها، امتداد دستها و نگاهها به تو میرسد.....
*عزیزترین هدیه خدا، خوش آمدی!
قصه:
این ماه تفاوتهای زیادی با ماههای گذشته داشت، از تغییر جسمی که داشتم و این امید را در ما زنده کرد که در مسیر درمان هستم و همچنین میزان آرامش روحی که داشتم و فکرنکردم به بارداری در ماه، اما مهمترین تفاوت چیز دیگری بود، یا شاید چیزهای دیگری، انگاری یکجایی در دلم میدانستم میشود، انگار دنیا، با تمام سخنهای نگفتهاش روبهرویم زبان باز کردهبود، ناگهان غمام اوج میگرفت، به قله میرسید، قلبم تندتند میزند، نگاهها تیزتر میشدند، حرفها زهرآگینتر و من آهسته اشک میریختم، نتیجهاش میشد «آه»، یک آه آرام و عمیق.
دلم میزد، انگار که عمق ِ دلم، عمق ِ غمهای دلم بیشتر و بیشتر شدهبود، بزرگ شدم، وسیع، آغوشم برای تمام دلهای غمگین باز شد، دعا کردم، برای دیگرانی جز خودم!
*پست قبل رمزدارد، اگر خواستید تقدیم میکنم.