عطر مادری

سلام بر ساره! دوست ِ دوست خدا

عطر مادری

سلام بر ساره! دوست ِ دوست خدا

عطر مادری

مادری، عطری دارد......

یازهرا

طبقه بندی موضوعی

داستان

پربیننده ترین مطالب

  • ۰۸ آبان ۹۳ ، ۰۲:۵۵ سلام

حالا که مادرم...

شنبه, ۴ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۵۵ ب.ظ

حالا که مادرم، همین!



ِننه‌ش می‌گفت بُواش قنداقه‌شو دید

رو بازوش دس کشید مثل همیشه

می‌گفت دِستاش مثه بال نِهنگه

 گِمونم ای پسر غِواص می‌شه

.

نِنه‌ش می‌گفت: همه‌ش نزدیک شط بود

می‌ترسیدُم که دور شه از کنارُم

به مو‌ می‌گف: نِنِه می‌خام بزرگ شُم

 بِرُم سی لیلا مرواری بیارُم

.

نِنه‌ش می‌گفت نمی‌خاستُم بره شط

می‌دیدُم هی تو قلبُم التهابه

یه روز اومد به مو گفت: بل بِرُم شط

 نفس مو بیشتِر از جاسم تو آبه

.

زِد و نامردای بعثی رسیدن

مثه خرچنگ افتادن تو کارون

کِهورا سوختن، نخلا شکستن

 تموم شهر شد غرقابه‌ی خون

.

نِنه‌ش می‌گفت روزی که داشت می‌رفت

پسین بود؟ صبح بود؟ یادُم نمیاد

مو‌ گفتم :بِچِه‌ای...لبخند زد گفت:

 دفاع از شط شناسنامه نمی‌خواد

.

رفیقاش می‌گن: از وقتی که اومد

تو چشماش یه غرور خاص بوده

به فرمانده‌ش می‌گفته بِل بِرُم شط

 ماها هف پشتمون غِواص بوده

.

نِنه‌ش می‌گف جِوونِ برگِ سِدرُم

مثه مرغابیای خسته برگشت

شبی که کربلای چاار لو رفت

 یه گردان زد به خط یه دسته برگشت

.

نِنه‌ش می‌گفت‌: چشام به در سیا شد

دوای زخم نمک‌سودُم نِیومد

مسلمونا دلُم می‌سوزه از داغ

 جِوونُم دلبَرُم رودُم نِیومد

.

عشیره می‌گن از وقتی که گم شد

یه خنده رو لب باباش نیومد

تا از موجا جنازه پس بگیره

 شبای ساحلو دمّام می‌زد

.

یه گردان اومده با دست بسته

دوباره شهر غرق یاس می‌شه

ننه‌ش بندا رو ‌وا می‌کرد باباش گفت:

مو‌ گفتم ای پسر غِواص می‌شه

حامد عسگری
۹۵/۱۰/۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا صالحی‌نیا

نامه‌ها  (۱)

۰۴ دی ۹۵ ، ۱۸:۵۹ مهدی امینی
عالییییی بود همانا کلید بهشت دستشونه حقشونه دی:|

پست نامه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی