عطر مادری

سلام بر ساره! دوست ِ دوست خدا

عطر مادری

سلام بر ساره! دوست ِ دوست خدا

عطر مادری

مادری، عطری دارد......

یازهرا

طبقه بندی موضوعی

داستان

پربیننده ترین مطالب

  • ۰۸ آبان ۹۳ ، ۰۲:۵۵ سلام

شین

دوشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۱۶ ب.ظ

می‌گوید: من با یکی‌ش دوست شدم، اون‌ش با یکی‌ش دیگه، اونیکی‌ش با یکی‌ش دیگه، یکی دیگه‌ش هم با یکی دیگه‌ش.

پدر ِ پسرک بعد از هر کلمه‌ی  او که به ش ختم می‌شود به روی‌اش لبخند می‌زند، دست به سرش می‌کشد، پسرک هیجان‌زده‌تر از اینهاست که بخواهد محبت پدر را پاسخ دهد، کمی فاصله می‌گیرد و با هیجان و تکان‌های دستش ادامه داستان ِ دوستان ِ «یکی و اونیکی و یکی دیگه»اش را ادامه می‌دهد.

من لبخند می‌زنم، می‌خواهم زانو بزنم مقابل‌ش و در آغوشم بگیرم‌اش می‌خواهم خم شوم و راز ِ کوچکم؟ فندقم؟ بادام‌ام؟ نقطه چشمک زن ِ 34 میلیمتری‌ام؟؟؟ دلم می‌خواهد خم شوم و همه اینها را در آغوش بگیرم. لبم را می‌گزم، چشمانم را جمع می‌کنم تا اشکهایم را فراری دهم.

حالا یک مادرم؟!


۹۵/۰۷/۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا صالحی‌نیا

نامه‌ها  (۰)

هیچ نامه‌ای نرسیده

پست نامه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی