اضافهکاری
پیش از این هم مشام تیزی داشتم، لازم نبود غذا را مزه کنم، یانگوموار از بویاش مزهاش را میفهمیدم، بوها برایم شکل و رنگ و طرح داشت، اما.... چهقدر اما قراراست بخورد به متنهای این وبلاگم؟!
اما انگار مدتی است که سلولهای بدنم، سلولهای پوستم در واقع تغییر کاربری دادهاند و همهگی تبدیل به دماغ شدهاند، فرقی نمیکند دماغم را بگیرم و از دهان نفس بکشم، بالاخره سلولی هست که این وظیفه خطیر را بر عهده گیر و خبررسانی کند و البته به نظر میآید کل اعصاب خبررسان بدنم تصمیم گرفتند در مسیر بین سلولهای تغییر کاربری داده و معدهام کارکنند و در این میان سری هم به مغزباید بزنن تا تصویر بوی مربوطه را با کیفیت اچدی مقابل چشم من ظاهر کنند تا خدایی نکرده اگر در روزهای آتی برخورد نزدیکی داشتم از خجالت حال و احوالم در بیایم. نکته مثبت ماجرا این است که هنوز اعصاب ورودی به معده راهشان را به سمت گلو و دهان پیدا نکردهاند و در حد پیامهای مداوم تهوع ماندهاند.
آقایمقدمدوست یک زمانی در کلاس فیلمنامهمان از مجموعه بوهایی که وجود دارد و ایشان جمع کردند گفت و بعد اضافه کرد لیست کاملتری از بوها از منتظر آدمهای مختلف در وبلاگش هست، پس از تغییر کاربری بدنم وسوسه شدم سری به لیست بزنم و یا چندتایی اضافه کنم، اما راستش پشیمان شدم فعلا همین مقدار آگاهی از دایرةالامعارف بوهای موجود مارا بس.....