يكشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۴:۵۱ ب.ظ
بس کن رباب سر به سر غم گذاشتی
اصلاً خیال کن که تو اصغر نداشتی....
ادامه میدهد، میرسد به لالایی و شش ماهه، رباب و شش ماههاش!
انگار که برای رباب هم مانند باقی شش ماه بوده، انگار نه انگار که رباب از اولین جوانههای بودن علی لبخند زده و فکر کرده، به صورتش، به نرمی و بوی ِ تناش، انگار نه انگار که چشم انتظار اولین تکانهای علی بوده، در خواب و بیداری به یادش بوده و زمزمه کرده:«فرزندم! دلبندم!»
انگار که برای رباب هم شش ماه بوده، چونان دیگران، انگار نه که عمر مادری رباب بیشتر است، عمر بودنش با علی هم.....
این گریهها برای تو اصغر نمیشود......
۹۵/۰۷/۲۵
۰
۰
زهرا صالحینیا
پاسخ:
یازده صبح، زیر طاق یاس:
بس کن رباب نیمهای از شب گذشته است
دیگر بخواب نیمهای از شب گذشته است
کم خیره شو به نیزه، علی را نشان نده
گهواره نیست٬ دست خودت را تکان نده
با دستهای بسته مزن چنگ بر رخت
با ناخن شکسته مزن چنگ بر رخت
بس کن رباب حرمله بیدار میشود
سهمت دوباره خنده انظار میشود
ترسم که نیزهدار کمی جابجا شود
از روی نیزه رأس عزیزت رها شود
یک شب ندیدهایم که بیغم نیامده
دیدی هنوز زخم گلو هم نیامده
گرچه امید چشم ترت ناامید شد
بس کن رباب یک شبه مویت سپید شد
پیراهنی که تازه خریدی نشان مده
گهواره نیست٬ دست خودت را تکان مده
با خنده خواب رفته تماشا نمیکند
مادر نگفته است و زبان وا نمیکند
بس کن رباب سر به سر غم گذاشتی
اصلاً خیال کن که تو اصغر نداشتی
دیگر ز یادت این غم سنگین نمیرود
آب خوش از گلوی تو پائین نمیرود
بس کن ز گریه حال تو بهتر نمیشود
این گریهها برای تو اصغر نمیشود......