عطر مادری

سلام بر ساره! دوست ِ دوست خدا

عطر مادری

سلام بر ساره! دوست ِ دوست خدا

عطر مادری

مادری، عطری دارد......

یازهرا

طبقه بندی موضوعی

داستان

پربیننده ترین مطالب

  • ۰۸ آبان ۹۳ ، ۰۲:۵۵ سلام

مریم ِ مقدس ِ درون

سه شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۶:۵۷ ب.ظ

از پیاده‌رو که رد می‌شم، از کنار ماشین‌ها و درهای رفلکس یا جلوی شیشه مغازه‌ها به خودم نگاه می‌کنم، شکمم به صورت جدی از زیر چادر معلومه، توی مدرسه بعضی‌ها که خبر نداشتند یکدفعه انگار غافل‌گیر شدند و من یکدفعه هفت ماهه! تعجب می‌کنند و اولین جمله‌ای که می‌گن اینکه «من نمی‌دونستم!» یعنی من نفهمیده‌بودم، یعنی مگه می‌شه یه دفعه تو جامله بشی و شکمت اینقدر بشه!

در واقع واقعا هم یکدفعه بود، نه مریم ِ مقدس طور :-) بلکه پسرک ِ مهربان و بی‌آزار ِ من، اینقدر سبک و نرم و کم‌جاست که حتی الان هم که مثلا خودی نشان داده باز هم مانعی نیست و گاهاً دیگران رو به اشتباه می‌اندازه.

از جلوی آینه مدرسه که رد می‌شم با غرور و بدون خجالت به خودم لبخند می‌زنم، غروب به سایه بلند خودم که برامده‌گی شیرینی داره مستقیم نکاه می‌کنم، زیرچشمی نه! حالا دیگه عیان ِ عیانه و من باکی ندارم، کمی نفس نفس می‌زنم، گاهی عضله دو طرف کمری می‌گیره و سرعتک گاهی دوبرابر کمتر شده!

روزها و هفته‌ها زود می‌گذرند و من توقع این سرعت رو ندارم، دوران خوبیه، گاهی نه اینکه فراموش کنم بلکه به سبب عادت کارهای عجیب می‌کنم پام رو 120 درجه بالا می‌ارم تا لگدی بپرانم، هب چه کسی‌اش بماند :دی !

گاهی هم وقتی خم می‌شم تا چیزکی از روی زمین بردارم به روش گذشته پای دیگم رو 90 درجه بالا می‌آرم، البته که برای یک آدم معمولی هم پوزیشن عجیبی است و برای من بازگشت به حالت ایستاده همراه با خنده و ذکر عجب غلطی کردم هست.

بارداری ِ من تا اینجای ماجرا خیلی عالی و خوب بوده، خداروشکر، ناراحتی‌ها ریزه و میزه که هست، وسزش معده، گاهی سری بهم میزنه، شب خوابیدن‌ها و اگر، اگر، اگر دوباره فردا دچار مشکل نشم حالت تهوع و ویار هم تمام شده!

اخ از این تهوع و ویار.

سخت بودنش در ماه‌ها اول جای خودش، من سعی کردم با یک سری دستورات و پیدا کردن قلق خودم ماجرا را ختم به خیرکنم، مثلا خوردن شربت عسل و آبلیمو، و مهم‌تر از همه، کاری که فکر می‌کنم ابزار قدرت‌مندیه، تسلط فکر و تلقین به شرایط بدنی، البته که در بسیاری موارد جواب نمی‌داد و به امید آمرزش تسلیم حال بد می‌شدم.

اما حال بدم بیشتر وقتی سر می‌زد که خانه بودم، پسرک مهربانم وقتی مامانش سرش شلوغ بود و بیرون بود کاری به کارم نداشت.

بعد از تمام شدن سه ماه اول که شدت ویارها کم شد، ماهی تقریبا یکی یا دوبار، و بعد از اینکه می‌گفتم من حالم خوب شده، دچار تهوع ناگهانی و ادامه ماجرا می‌شدم، فقط بعد از اتفاق افتادن ماجرای نازیبای شکوفه زدن به خاطر سابقه قدیمی من در مورد پوست نازک صورتم، کل صورتم به خاطر شدت اتفاق کبود می‌شد، دانه‌های ریز کبودی تمام صورتم رو پر می‌کرد در همان دقایق اول آب سرد باعث می‌شد شدتش کمتر بشه ولی دو سه روزی صورتم سیاه بود، آخرین‌بار داشتم به صورتم در آینه نگاه می‌کردم، شدتش از همیشه بیشتر بود، حسم نسبت به صورتم بد نبود، چیز ماندگاری نبود و خوب می‌شد، در کل هم سخت نمی‌گیرم بابت این دست اتفاقات. همان لحظه که غرق صورتم بودم پسرک به شدت شروع به تکان خوردن کرد، بچه‌ی بی‌نوایم عذرخواهی و دلبری می‌کرد، اینکه از کجا فهمیدم که این حرکتش عذرخواهی و دلبری است هم جای سوال که ندار! دارد؟

۹۵/۱۲/۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا صالحی‌نیا

نامه‌ها  (۰)

هیچ نامه‌ای نرسیده

پست نامه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی